معمولاً ما انسانها نگاهِ صفر و یکی به همدیگر داریم، به این معنی که یا طرف مقابلمان را سفید میبینیم یا سیاه. کافیست همکارمان رفتاری داشته باشد که برای ما خوشایند نیست؛ از آن به بعد، در ذهنمان بهطور ناخودآگاه آن آدم را فردی میدانیم که شایستۀ طرد شدن و مستحق کمتوجهیست. اینجا چند سؤال محضِ اندیشیدن میخواهم مطرح کنم. اولی این است که آیا تا بهحال به این موضوع فکر کردید که ممکن است خودِ ما در تشدید و یا حتی بروز رفتارهای مخرب و ناخوشایند دیگران نقش داشته باشیم؟ سؤال بعدی این است که اگر تکتک آدمها را زیر ذرهبین بگذاریم، اصلاً کسی هست که در یک جنبهای از زندگیاش رفتار ناسالمی نداشته باشد؟
عوامل خیلی زیادی در بروز یک رفتار خاص در انسان نقش دارد. ژنتیک و اپیژنتیک، نحوۀ رفتار و تربیت والدین، رفتار آدمهایی که با آنها ارتباط برقرار میکنیم، فرهنگ، عوامل زیستشناختی، انتخابهای شخصی افراد و … . باوری که دارم این است که هنوز بشر نتوانسته به یک شناخت جامع از خودش و حتی دنیای اطرافش برسد، در نتیجه هنوز به شناخت کاملی از اینکه دقیقاً چه عواملی در شکلگیری افکار و بروز هیجانات و رفتارهایش تأثیرگذار است نرسیده است.
از طرفی، این احتمال وجود دارد که در آینده، عواملی را شناسایی کند که تا به امروز هیچ دیدی نسبت به آنها نداشته است. به شخصه برای من یکی از جذابترین رؤیاهایی که وجود دارد این است که یک روز بشر بتواند نقشۀ دقیقی از تمامی عوامل تأثیرگذار بر خودش را تهیه کند و از نظر من در آن روز شگفتانگیز، نگاه به انسان دچار تحوّلی عمیق خواهد شد.
حال به این میپردازم که چرا موضوع بالا را مطرح کردم. دلیلش این است که وقتی نوبت به قضاوت دیگران میرسد، معمولاً بهطور ناآگاهانه تمایل داریم که وزن بیش از اندازه زیادی را به نقش خودآگاهی طرف مقابلمان در بروز رفتارهایش بدهیم و در نتیجه، دچار یک حس انزجار، نفرت و تضاد خیلی شدیدی با دیگران میشویم. در حالیکه اگر دقیقتر نگاه کنیم، در بروز و تقویت یک رفتارِ خاص در یک شخص، علاوه بر خود آن شخص، عوامل خیلی زیادی دخیل بوده که بعضی از آنها اصلاً در حیطۀ اختیارات خود آن شخص هم نیست و اگر سرِ نخِ بروز رفتار را دنبال کنیم، عوامل زیادی را پیدا میکنیم که گاهی ممکن است خود ما هم در آن زنجیره حضور داشته باشیم. شاید واقعاً به همین دلیل باشد که گاهی میشنویم که اگر ما هم جای طرف مقابل بودیم، رفتاری مشابه و حتی بدتر داشتیم. این احتمال را میدهم که الان دارید به موضوع جبر و اختیار هم فکر میکنید. فعلاً از پرداختن به این موضوعِ پیچیده خودداری میکنم، ولی، اگر موافقید فعلاً حدّ وسط را در نظر بگیریم؛ به این معنی که بپذیریم انسان در برخی حیطهها اختیار دارد و در برخی دیگر خیر.
به عنوان جمعبندی میخواهم به این بپردازم که با فرض درست بودن موارد بالا، در عمل و در تعامل با دیگران چه کاری میتوانیم بکنیم. تمرکز اصلی صحبت من، بر روی عینکیست که به چشمانمان زدیم و از پشت آن داریم دیگران را نگاه میکنیم. حرفم اصلاً این نیست که اگر مثلاً در سازمان یا هر محیط اجتماعی دیگر، برخی رفتارهای نامناسب از دیگران میبینیم، نباید به آنها واکنش نشان بدهیم؛ نه!
گاهی اوقات حتی شاید صلاح سازمان یا شخص در این باشد که با فردی که برخی رفتارهای نامناسب دارد که با فرهنگ سازمان یا برخی چارچوبها همخوانی ندارد، قطع همکاری یا ارتباط کند. اما از نظر من، حق این را نداریم که دیگران را تحقیر کنیم و از نظر شخصیتی بهطور کل زیر سؤالشان ببریم. اگر با عینکی که در این یادداشت شرح دادم، به دیگران نگاه کنیم، حداقل تغییری که در رفتار ما اتفاق خواهد افتاد این است که، با دیگران با رویکردی متفاوت مواجه خواهیم شد و در این رهگذر ممکن است که وجوه عمیقتری از دیگران نیز برای ما آشکار بشود. صحبت دیگری ندارم. همین.