در تعطیلات عید موضوعی جدید نظرم را جلب کرد. البته که خیلی جدید نبود برایم ولی تصمیم گرفتم عمیق تر شوم. البته هنوز تنش های نظامی خاورمیانه اینقدر داغ نشده بود. از نظر من کشورهای جهان سوم و مخصوصا کشورهای “جذاب” و بهرهمندِ جهان سوم مثل ایران، مصر، عراق، سوریه، افغانستان و … که همیشه سایه جنگ و درگیری را روی خود احساس میکنند، شکست اصلی را در جای دیگری میخورند. البته که چاره ای هم ندارند و با زورگویی های قدرتهای جهانی نمی توانند کنار بیایند. ولی خب موضوع بنده در این نوشتار تحلیل و بررسی ساختار قدرت جهانی و ژئوپولتیک کشورها نیست. کاری با سرچشمه اختلافات هم ندارم و حتمن صاحب نظران خودش را میخواهد. اما نکتهای که همیشه بدان فکر می کنم این است که قدرتهای جهانی با ناامن سازی کشورهای بهرهمندِ جذابِ در حال توسعه که دارای منابع انسانی و غیر انسانی خوبی هستند، کاری کرده اند که استعدادهای این کشورها به آغوش آنها گسیل شوند. به طور مثال وقتی شاخص جهانی رقابت پذیری استعدادها (GTCI)را در طی چندین سال گذشته بررسی می کردم (برخی از کشورها مثل عراق و سوریه و افغانستان در گزارش مذکور مطالعه نشده است) کاملا روشن بود که این کشورها به محلی برای بدنیا آوردن و بزرگ کردن استعدادها و ارسال آن به کشورهای توسعه یافته از جمله امریکا، بریتانیا (شامل خود انگلیس، کانادا، استرالیا و نیوزلند)، فرانسه، المان و … تبدیل شده اند.
درست است که این کشورها خودشان هم اشتباهات محرزی در زمامداری داشته و دارند ولی به طور کلی انگار در داخل نقشه ای از پیش طراحی شده گرفتار شده اند تا سرمایه های انسانی با ارزش خود را دو دستی تحویل جهان “اولی های زیرک” بدهند. چرا جهان اولی های زیرک؟ چون کشورهای دیگری هم مثل سوییس، اسپانیا، پرتقال، بلژیک، فنلاند، اتریش، و … هستند که در عین جهان اولی بودنشان، عاملیتی اساسی در شکار استعدادهای کشورهای جهانّ سوم “جذاب” ندارند. تنها از قِبَل اقدامات قدرتهای جهانی منتفع می شوند. البته آنها هم در دوره هایی از تاریخ که استعمار سنتی در جریان بود برای خود سردمداری می کردند.
با کنار هم گذاشتن:
سیر تکامل شیوه های استعماری در تاریخ جهان:
- استعمار سنتی (مثل حضور در کشورهای جذاب و تاراج تمام منابع مراکش توسط فرانسه، ایران توسط انگلیس، افغانستان توسط شوروی)
- استعمار تجزیه (مثل جدا کردن افغانستان با معاهده پاریس، ترکمنستان با معاهده آخال، و معاهده ترکمنچای و گلستان معروف)
- استعمار نو (بستن قراردادها و برداشت سهم عمده منابع مثل قرارداد کنسرسیوم برای نفت ایران شرکت های آمریکایی، انگلیسی، هلندی و فرانسوی)
- استعمار اختلاس محور (کمک سرویس های اطلاعاتی بیگانه برای اختلاسهای سنگین در کشورهای جذاب و متمول و انتقال به خارج مثل آقای خاوری رییس بانک ملی)
- استعمار سرمایه های فکری (نگه داشتن کشورهای جذاب در میان انقلابها، تنش ها و نبردها و تفرقه ها و سخت کردن شرایط زندگی و در نتیجه مهاجرت سرمایه های انسانی و فکری به آغوش کشورهای زیرکِ قدرتمند)
و رتبه کشورهای جذابِ در حال توسعه با کشورهای قدرتمندِ زیرک در شاخص جهانی رقابت پذیری استعدادها (134 کشور بررسی شده است در این گزارش) که شامل شاخص های توان جذب استعداد از سرزمینهای دیگر، نگهداشت استعدادهای بومی و جذب شده، توسعه و رشد استعدادها و نیز فعال سازی ظرفیت استعدادهاست:
و نیز گزارش جهانی کشورهای شاد یا همان وضعیت رضایت از زندگی مردمان کشورها (143 کشور بررسی شده در این گزارش) که موسسه جهانی گالوپ هر ساله منتشر می کند که بر اساس معیارهای امید به زندگی-سرانه ثبت تولید ناخالص داخلی -حمایت اجتماعی-امید به زندگی سالم در بدو تولد-آزادی در انتخاب -سخاوتمندی-تصورات از فساد-تاثیر مثبت-تاثیر منفی رتبه گذاری شده است:
و گزارش آخر سازمان ملل در مورد کشورهای مهاجر پذیر و مهاجر فرست (2011 کشور بررسی شده)
را کنار هم میگذاریم می بینیم که شاخه شانه کشیدن های نظامی فقط ظاهر کار است. هدف اصلی سرمایه های فکری سرزمینهایی است که اتفاقا در طول تاریخ قلب تمدنها بوده اند و هنوز هم سرشار از منابع و فکرها و انسانهای نخبه هستند. کشورهای جذابِ در حال توسعه باید به خوبی این موضوع را درک کنند که در کنار قدرت نظامی که واقعا از اوجب واجبات است، شرایطی را مهیا کنند که ظرفیت استعدادهای سرزمینی فعال شده و در بهینه ترین حالت خود قرار گیرد. به عبارتی وقتی کشوری (مانند هر سازمان و کسب و کاری) بتواند استعدادهایش را حفظ کرده، توانمند کرده و شرایطی را مهیا کند که تنها برای سفر و ماجراجویی و آموزش از کشور خارج شوند نه برای کار و اسکان. پس هر کسی هم که شرایط جامعه را به سمتی ببرد که وضعیت اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و … امید و انگیزه را از میان بردارد، باید مجازات شود. باید تدبیری در میان باشد که با توجه به تغییرات نسلی و نیز بر اساس باورهای فرهنگی و سرزمینی و دینی، همگرایی در جامعه جاری باشد و جوانان و استعدادها آینده را روشن ببینند.
در این راستا سیاست گذاران ایران باید به سوی طرح های کلان سرزمینی در حوزه سرمایه های انسانی قدم بردارند و محیط استعدادی ایران زیست پذیر تر نمایند. یقینا موضوعی مثل آمایش منابع انسانی در ایران می تواند پایه و اساس به نتیجه رسیدن تمام اقدامات و برنامه های توسعه ای در ایران باشد. به عبارتی تقویت امکان بالفعل شدن قابلیتهای انسان از طریق سرمایه گذاری برای مردم در کنار ایجاد الگوهایی پایدار برای مشارکتشان در مسیر توسعه، آنهم بر اساس توانمندی های مناطق مختلف ایران و نیازهای مبتنی بر آینده پژوهی و روندهای جهانی، تنها راهی است که می توان برای توسعه پایدار سرزمینی متصور بود. شاید همگان این گونه تصور می کنیم که فضارهای اقتصادی و اجتماعی اصلی ترین عامل مهاجرت و نیز عدم مشارکت مردم در مسیرهای منتهی به توسعه باشد، ولی به نظر می رسد که درک سرمایه های انسانی ایران از نبود یک طرح کلان که با مکانیزمهای انگیزاننده آنها را درگیر توسعه کند اصلی ترین عامل واگرایی استعدادهاست. اولا که اصلا چنینن طرحی به گوش کسی نرسیده و یا حداقل به آن میزانی که قانون گذاران و دولتمردان از موضوعات دیگر حرف میزنند، در مورد طرح های کلاس مربوط به استعدادها و سرمایه های انسانی چیزی به گوش نمی رسد. و یا به میزانی که شورا های عالی، فراکسیونها، نهادها، سازمانها، بنیادها، خانه ها، لوایح و … برای حوزه های مختلفی چون فضای مجازی، مستضعفین، برنامه و بودجه، عفاف و حجاب، فرهنگ، هنر و … تشکیل می شود، برای موضوعی به اهمیت منابع انسانی ایجاد نشده و یه فعالیت چندانی ندارند. درست است که تمامی کنش های حاکمیتی تاثیری مستقیم و غیر مستقیم بر مردم و یا همان انسانها دارد ولی لزوم توجه ویژه و متمرکز به موضوع آمایش منابع انسانی سرزمینی، مطالعه و تدوین سند جامع آن، تبدیلش به قوانین بروز و قوی به روشنی احساس می شود. یا حداقل در سند آمایش سرزمینی به مقوله منابع انسانی تفضیلی تر، علمی تر، امروزی تر و منطبق با تغییرات و نیازهای نسلی پرداخته شود.
حال چرا در این نوشتار تاکید بارزی بر توجه به این مقوله وجود دارد؟
اول اینکه از لحاظ سرمایه های انسانی ایران با مشکلی جدی مواجه هستیم. دلایلی مثل مهاجرت، روند کاهشی در رشد جمعیت، پیرتر شدن جمعیت و کند شدن توان مولدی آن، کاهش سرمایه های اجتماعی و انگیزه های مشارکت، و … ایران را در ارزشمندترین دارایی خود با چالش مواجه کرده و حادتر نیز خواهد شد.
دوم اگر عزمی راسخ در زیست پذیر نمودن ایران برای استعدادها وجود داشتهه باشد، چه بسا بتوانیم بازی را عوض کنیم. میدانم که خیلی خوشبینانه است ولی ممکن است. یعنی در گام اول روند مهاجرت و کوچ استعدادهایمان را کنترل کنیم. با یک سری اصلاحات اقتصادی، اجتماعی، سیاسی، قانونی، حمایتی و … . سپس آرام آرام و با زیست پذیرتر نمودن ایران آن هم متناسب با ویژگی های تاریخی، فرهنگی و موقعیتی، بتوانیم حداقل میزانی از استعدادهایی کوچ کرده را برگردانیم و در داخل نیز انگیزه مشارکت را رشد دهیم. و این روند را به صورت پایدار ادامه دهیم. البته که اقدامات بالا دستی و زیرساختی مثل روابط بین الملل، جذب سرمایه گذاران خارجی، شایسته سالاری در ساختار حاکمیتی، و … نیز هماهنگ با این استراتژی کلان که همان “زیست پذیرتر کردن ایران برای استعدادها” است به پیش بروند. در این حالت است که بازی عوض می شود و استعدادها و نخبگانمان را بر میگردانیم. هم به سرزمین خود بازگشته اند (حداقل میزانی از رفته ها) و هم اینکه هزینه آموزش و تجربه، و آزمون و خطای ایران در مسیر توسعه اش به طور معنا داری پایین خواهد آمد و میتوان مسیر ترقی را سریعتر به پیش برد. در واقع حداقل قسمتی از هزینه توسعه ایران را کشورهای توسعه یافته ای پرداخت خواهند کرد که استعدادهای ما را غارت کرده بودند!